در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب
نظرات شما عزیزان:
سلام همشهری...وبت خوبه و بهتر اینه که درباره ی فروغ نوشتی آفرین
اینم وب گیلکی ماست بهش سر بزن
varena.loxblog.com
اینم وب گیلکی ماست بهش سر بزن
varena.loxblog.com
موضوعات مرتبط: اشعار فروغ فرخزاد ، ،
برچسبها: